۱۳۹۵ آبان ۲۵, سه‌شنبه

۱۳۹۵ آبان ۱۸, سه‌شنبه

مجاهد شهید علیرضا جباری


مشخصات مجاهد شهید علیرضا جباری

محل تولد: قزوين
تحصيلات: متوسطه
سن: 27سال
تاريخ شهادت: 67/07/00
محل شهادت: قزوين
نحوه شهادت: اعدام

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://telegram.me/shahidanAzadi

۱۳۹۵ آبان ۴, سه‌شنبه

۱۳۹۵ مهر ۲۹, پنجشنبه

۱۳۹۵ مهر ۱۵, پنجشنبه

۱۳۹۵ شهریور ۱۹, جمعه

مجاهد شهید زهرا باقرآبادی

مشخصات مجاهد شهید زهرا (شیرین) باقرآبادی
محل تولد: قزوین
سن: ۲۹
شغل: معلم
محل شهادت: کرمانشاه
زمان شهادت: ۱۳۶۷

با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد
Telegram.me/shahidanAzadi

۱۳۹۵ شهریور ۶, شنبه

مجاهد شهید علی ایزدی قصابسرایی

مشخصات مجاهد شهید علی ایزدی قصابسرایی   
محل تولد:  قزوین
سن:   ـ
محل شهادت: کرج ـ زندان گوهردشت
زمان شهادت: ۱۳۶۷
نحوه شهادت: تیرباران   

با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد
Telegram.me/shahidanAzadi

۱۳۹۵ مرداد ۲۳, شنبه

۱۳۹۵ مرداد ۱۸, دوشنبه

۱۳۹۵ مرداد ۱۳, چهارشنبه

بیانیه مادران


اعضای مادرانه متشکل از مادران زندانیان اعدام شده در ایران تحت حاکمیت آخوندی، طی بیانیه‌یی اعدام زندانیان را محکوم کردند.

در این بیانیه آمده است: «سالهاست که ایران داغدار است. هنوز زخم روییدن هزاران لاله‌ی گلگون بر تن سرزمین ما باقی ست. اعدامهای پیاپی، بدون محاکمه، بدون حضور وکیل، بدون رعایت آیین دادرسی یا قوانین استاندارد و بین‌المللی، باعث از دست رفتن بهترین فرزندانمان شد. زنان بسیاری در دهه‌های گذشته، به سوگ فرزندان اعدام شده‌شان نشستند. در تاریکی و تنهایی. بی‌آن که دستی اشکهایشان را پاک کند. بی‌آنکه کسی تسلی بخش خاطرشان باشد. بی‌آنکه بتوانند برای شقایق های پرپر شده‌شان مراسمی بگیرند. بی‌آنکه نشانه‌ای از قبری داشته باشند تا در غروبهای دلتنگی بر آن مویه کنند و اشک ببارند.
آنان مجبور شدند در بیابانها به‌دنبال تن مجروح و بی‌جان پاره‌های تنشان بگردند. هم‌چنانکه ما به‌دنبال مصطفی و امیرارشد و صدها فرزندمان گشتیم. بسیاری از این مادران و همسران مجبور به تحمل رنجهای مضاعفی شدند. از پرداخت پول تیر تا دیدن جوانکی با جعبه شیرینی که خود را داماد خانواده‌شان معرفی می‌کرد! 
ما نیز هم‌چون خیل عظیم توده‌های مردم از این سوگ سراسری بی‌خبر بودیم. در شهرهایمان دسته دسته، گل پرپر می‌شد و خبر نداشتیم. سروها تبر می‌خوردند و خبر نداشتیم. تیر آه‌های بسیاری به آسمان روانه می‌شد و خبر نداشتیم.
حاصل آن بی‌خبریها برپا شدن چوبه‌های دار در میدانها و کوچه‌ها و بازارهاست. حاصل آن بی‌خبریها رتبه اول عمل نفرت انگیز اعدام است. حاصل آن بی‌خبریها گشوده شدن راههای غارت خزانه ملی ست. برآمدن دستهای حریص اختلاس، و دزدی در روز روشن و تحت حمایت قانون.
اکنون ما زنان می‌دانیم رنج از دست دادن فرزند با تیر یا طناب، بی‌پایان است و با گذر زمان کمرنگ نمی‌شود، ما مادران می‌دانیم معنای کابوسهای شب و روز را، می‌دانیم معنای عمیق دلتنگی برای پاره تنی که زیر خاک مدفون است، 
نمی‌توانیم در کنار بازماندگان گلهای دشت شقایق نباشیم. ما با قلبی خونین و تنی زخم‌خورده در کنار مادران و همسران و خواهران جوانان اعدام شده از دهه‌های گذشته تا کنون ایستاده و همراه با آنان سرود دادخواهی می‌خوانیم.
بدیهی است برای جبران بی‌خبریهایمان، خواستار برچیدن چوبه‌های دار از سراسر ایران و همچنین محاکمه عاملان مرگ شکوفه‌های پرپر شده‌ی باغ سوخته‌ی هزاران مادر هستیم. در پایان به روح پاک و آزاد جوانان اعدام شده درود می‌فرستیم. به خون سیاوش سوگند که تا آخرین لحظه زندگی‌مان در جاده‌ی دادخواهی گام خواهیم زد. چرا که ما، مادریم و حافظ زندگی. زنیم و بیزار از زشتی و سیاهی و مرگ.
زنده باد زندگی. زنده باد داد ستاندن از بیداد.

با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد
Telegram.me/shahidanAzadi

۱۳۹۵ مرداد ۳, یکشنبه

قصه های ناگفته عاشق ترینها


آری.. 
اولین روزهای مرداد، یادآوری سالگرد عملیات کبیر فروغ جاویدان است. حماسه‌یی فراموشی‌ناپذیر که تا به ابد زیب تاریخ این میهن خواهد بود و نسلهای آینده نیز از سرچشمه جوشان و خروشان ارزشهای انقلابی و مبارزاتیش خواهند نوشید از مادرانی که با عشق بی پایان به کودکانشان ارزشی نوین را رقم زدند.
...
قلب مهناز از بغضی غریب فشرده بود و چیزی مانند خار در گلویش راه نفس را بسته بود. سینه‌اش چون آسمان ابری پاییز‌، ساکت‌، سنگین‌، متراکم‌، خاکستری و در آستانه باریدن بود ولی نمی‌بارید. مدتی دراز دستانش را سایبان چشمانش کرد و از خود و لحظاتش گریخت تا چیزی نبیند. وای! مگر می‌شد، ندید. وقتی روزنه چشم بسته می‌شد‌، هزاران چشم دیگر در وجدان سربر می‌داشت. سراپایش چشم شده بود. چشمها در یکدیگر ضرب می‌شدند و تکثیر می‌گشتند. دیوارها حرف می‌زدند. حرفها بال درآورده بودند. بال‌ها پرواز می‌کردند. طاقت نیاورد‌، بیرون رفت. خمیر جانش از لاوک تن بیرون می‌زد. دلش مثل یک دیگ آب جوش‌ روی آتش قل می‌زد، و می‌خواست سرریز شود. برایش قابل تصور نبود. این مادران و پدران به‌زودی برای انجام عملیاتی خواهند رفت که مانند گام نهادن در دهان نهنگ‌، هیچ معلوم نبود‌، کدام یک از آنان، به سلامت از این مأموریت خطیر باز خواهد گشت، ولی انگار نه انگار طوری خندیده و به جگرگوشگانشان محبت می‌کردند که‌گویی به مسافرتی در سرزمین پریان قصه می‌روند؛ یا به جایی گام می‌نهند که ریگ‌هایش الماس‌، آب‌هایش بلور و چشمه‌هایش‌، لبخند معطر بنفشه‌هاست. جایی می‌روند که وقتی بازآیند‌، سوغاتشان دامنی از چشمه خورشید و حباب خنده‌های ماهیان پولک نقره است.

آیا اینان دیوانه‌اند؟ اگر نیستند‌، آیا می‌دانند فتح سرزمینی به پهناوری ایران‌، عبور از هفت خوان هفتاد منزل‌، و درافتادن با اژدرهای آتشخوار و دیوان هفت‌سر را می‌طلبد. آیا تن را برای تحمل زخم‌ها و سوزش‌های ناشی از سرب مذاب‌، و خدنگ آتشین آماده کرده‌اند؟ آیا می‌فهمند که ممکن است بازگشتی متصور نباشد و این آخرین وداع باشد؟ آیا نمی‌دانند که وقتی آنها سر به بالین صخره‌ها بنهند‌، فرزندانشان‌، از بیقراری و انتظار برای بازآمدن لبخند مادر‌، خون خواهند گریست؟ چگونه این مشکل را حل کرده‌اند؟ آیا نوباوگانشان می‌دانند که دیگر مادر برنمی‌گردد؟ آخر مهناز و سایر «مادران اید‌ئولوژیک» (3) آنان تا کی بگویند‌، مامانشان به سفر تهران رفته، و به‌زودی برمی‌گردد. این چه سفری‌ست که به‌اندازه تمام عمر طول می‌کشد؟ تهران مگر چقدر دور است؟ اگر مسافرت به تهران زیبا و خاطره انگیز است‌، چرا بچه‌ها را به همراه نمی‌برند؟ 
کسی نفهمید در آن لحظات کوتاه بر مادران مجاهد چه گذشت؟ این موضوع را کسی فهم می‌کند که خود مادر بوده باشد؛ مادری که فرزندش را تا سرحد جنون دوست دارد. نه به‌خاطر دلسرد بودن و بی‌عاطفگی، که اتفاقاً برای تکثیر قلب خود و دوست داشتن بزرگ؛ برای نثار کردن عشقش به دیگران و عمومی کردن این عشق‌، عشق کوچکش را ترک می‌کند. آیا هرگز گلی را آب داده‌اید تا احساس باغبان را از شکسته و چیده‌شدنش -با دست تطاول- دریابید؟ آیا وقتی تکه‌یی از جانتان را با منقاش جدا می‌کنند‌، می‌توانید ساکت بنشینید؟! 
مادران مجاهد بین عشق به میهنی شعله‌ور، و فرزندانشان‌، بسادگی انتخاب می‌کنند: «میهن و دیگر هیچ». آیا این ساده است؟ یا برای نیل به آن باید از کوره‌های گدازان تصمیم گذشت؟. 
مهناز با چهره‌یی اشک آلود‌، به آهستگی مشغول پذیرایی بود. هر واژه‌یی که خود را به گوش او می‌کوبید‌، آتش درونی‌اش را تیز و تیزتر می‌کرد:
- مامان! بگو دوستم داری
- عزیزم! دوستت دارم.
- مامان! چقدر؟ 
- به‌اندازه تمام ستاره‌های دنیا. همان قدر که تو را دوست دارم‌، . دلم می‌خواهد یک روز تمام بچه‌های ایران مثل تو خوشبخت بشوند... 
- مامان! ستاره‌های دنیا توی اتاق جا می‌شوند؟ 
- نه عزیز! دلکم! آنها هر کدام یک فرشته هستند یا یک انسان و شبها بیدارند تا تو بتوانی چشمهای نازت را روی هم بگذاری. یادت نره وقتی به یاد مامان افتادی، ستاره‌ها را نگاه کن! 
- مامان! من را هم با خودت ببر! 
- نمی‌شود عزیزم! تو هنوز خیلی کوچک هستی. وقتی برگشتم با هم می‌رویم... خوب دیگر گریه نکن! عروسکت ناراحت می‌شود. یاد بگیر‌، همیشه به دنیا لبخند بزنی تا دنیا هم به روی تو لبخند بزند... تا چشم باز کنی، مامان برمی‌گردد... خوب حالا سرت را بالا بگیر‌، برای این عمو دست تکان بده! و لبخند بزن! که دارد عکست را می‌گیرد...
دو روز بعد مهناز نامه‌هایی را از برخی مادران دریافت کرد که بعدها باید برای بچه‌ها خوانده می‌شد 


در دو نامه‌ چنین آمده بود:
«پسرم! مرتضی عزیز دلم! دیگر لحظه موعود فرا رسیده و ما داریم می‌رویم. چقدر دلم می‌خواهد که دوباره تو و شکرانه قشنگم را ببینم. آه! دیشب قشنگ‌ترین لحظات زندگیم بود که برای دیدار شما دو نفر آمده بودم. اگر یادت باشد‌، به تو گفتم می‌خواهیم برویم ایران؛ ایران عزیز. آخر مگر نمی‌دانی همانقدر که تو مامان را دوست داری، من هم ایران را دوست دارم و دلم می‌خواهد مردم ایران آزاد باشند... 
فدای تو. مادرت: یاسمن» 

و نامه دیگر:
«مریم... تو خیلی کوچکی، سه ساله هستی اما خیلی وقتها در چهره‌ات‌، چهره بچه‌هایی را می‌بینم که گروگان خمینی جلاد شده‌اند‌، یا پدر و مادرشان را از دست داده‌اند و یا در ایران تحت ستم خمینی از فقر و درد می‌سوزند و پرپر می‌شوند.
عزیز من! در این جور مواقع با تمام وجود می‌خواهم تو را در آغوش بفشارم و بعد‌، با تمام عشق مادریم تجدید پیمان می‌کنم با خدای خودم که بجنگم و بجنگم تا تمام بچه‌های ایران از این درد و فقر نجات پیدا کنند تا زمانی که لبخند شادی بر لب‌های تمام کودکان ایران بنشیند تا زمانی که چشم‌های آنها دیگر از درد جدایی، گرسنگی و اسارت پر اشک نشود... .
فرخنده- تیر67

۱۳۹۵ مرداد ۱, جمعه

همراه با ۳۰ هزار گل سرخ آزادی


در سالگرد قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷
برای گرامیداشت یاد و خاطره سی هزار گل سرخ که در سال ۶۷ جان خويش را فديه راه آزادي خلق و ميهن نمودند . در پی آن هستيم تا از اينطريق صدای تك تك آنان باشيم .
به همين منظور از همه شما مي خواهيم تا براي رساندن  پيام سي هزار گل سرخ با رساندن هر گونه اطلاعات از شهداي قتل عام ۶۷ ما را ياري كنيد .



هر گونه اطلاعات از قتل عام تابستان ۶۷ از اسامی شهدا تا عكس - خاطره - يادگار -تصاويری از سنگ مزار و يا حتي يك دلنوشته  و هر چيزی كه ياد آن ياران ِ به ظاهر خاموش اما پر جوش را همراه داشته باشد




هر گونه اطلاعات را لطفا به ايميل زير ارسال نمائيد .
golesorkhiran535@gmail.com

۱۳۹۵ تیر ۲۸, دوشنبه

راه را باید پیمود



از یادگارهای مجاهد شهيد پروين جباريانها

مبارزه کردن سخت نيست در مبارزه ماندن و استمرار دادن به ارزشهاي خلق شده مهم است چرا که بايد هميشه دانست که برای خلق يک ارزش و تثبيت شدن آن فرد انقلابی بايد از خود مايه بگذارد. 


سهم ما از زندگی اينست راه را بايد بپيماييم همراهان 
و او بر سر اين آرمانش جانش را فديه آزادی خلقش کرد.

با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد

Telegram.me/shahidanAzadi


۱۳۹۵ تیر ۲۵, جمعه

«آبی» سنگ صبور من



تو سلول های انفرادی او را «آبی»‌ صدا می کردیم. چون رنگ چشمهایش آبی بود. و نگاهش مثل آسمان آبی،‌ صاف و بی ریا و دلش به وسعت آبی دریاها بزرگ بود.
اسمش  سوسن صالحی بود. موقع دستگیری ۱۶ سال بیشتر نداشت و تنها دختر خانواده اش بود. بدون آنکه بخواهی او را بشناسی در نگاه اول، زیبائیش تمام چشمت را پر می کرد. هر وقت می دیدمش بی اختیار با خودم این شعر را زمزمه می کردم: صورت گر نقاش چین رو صورت یارم ببین
اما این میزان زیبائی ذره ای در رابطه سوسن با اطرافیانش سایه نداشت. عجیب بود که با این سن کم دنیايی تجربه داشت. تجربه با همه جوشیدن . تجربه محبت و عاطفه عام داشتن به همه اطرافیانش . تجربه صبر و بردباری در هر شرایط سخت. تجربه ایستادگی در برابر هر ناملایماتی با وجود ناراحتی قلبی. رفتارش اصلاً به سنش نمی خورد.
او را اولین بار در سالن ۱۴ گوهردشت دیدم و بعد از یک حرکت اعتراضی با او  و ۱۸  زن قهرمان دیگر که همه در قتل عام سال ۶۷ قیمت ایستادگی در برابر آخوندهای زن ستیز را با حلق آویز شدن از چوبه های دار پرداخت کردند، وارد یک اعتصاب غذای یک ماهه شدیم و طی مدتی که اعتصابمان در بند عمومی ادامه داشت، سوسن برایمان شعر می خواند و نمی گذاشت که سختی اعتصاب به کسی فشار بیاورد. 
او تقریبا ۵۰۰ و ۶۰۰ بیت شعر از شاعران معاصر گرفته تا مولانا و حافظ حفظ بود. هر وقت که سکوتی حاکم می شد سوسن شروع به ترنم چند بیت شعر می کرد. همیشه شعرهایش وصف حال بود. 
وسط اعتصاب غذا فهمیدیم می خواهند به سلول انفرادی منتقلمان کنند. هر کسی یک اسم مستعار برای خودش انتخاب کرد تا در سلول با آن اسم همدیگر را صدا کنیم و جمع بچه ها برای سوسن اسم آبی را انتخاب کرد.
بعد از پایان اعتصاب غذا از سلولهای گوهردشت به سلولهای انفرادی اوین منتقل شدیم . برادران هم در سالن انفرادی طبقه بالای سالن ما بودند.. در آنجا من و آبی مدتی با هم  همسایه سلولی بودیم. همسایه صبور و آرامی که در اندرون «خسته دلش» همیشه در فغان و در غوغا بود. هر روز عصرها دمدمهای غروب سوسن چند بیت شعر را با صدای بلند و رسای قشنگش، پشت پنجره سلولش دکلمه می کرد به طوریکه صدایش هم به سلول برادرها می رسید و هم همه خواهران آن را می شنیدند...
پائیز سال ۶۶ بود یک روز دمدمهای غروب که  فضا و سکوت سنگینی بر همه جا داشت حاکم می شد، صدای «آبی»‌ بلند شد و فضای سکوت را شکست. او شعری از حافظ را دکلمه کرد که می گوید:
تا شدم حلقه بگوش در میخانه عشق                   هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم
می خورد خون دلم مردمک چشم و سزاست         که چرا دل به جگر گوشه مردم دادم
همین که دکلمه سوسن تمام شد هر کسی تلاش میکرد به گونه ای احساس خودش را بیان کند: «آبی زنده باشی»!
از میان سلولهای برادران هم یکی بلند فریاد زد: سنگ صبور من «آز یاشا  آزاد یاشا»‌
جمله «آز یاشا آزاد یاشا» یک جمله ترکی است که معنی فارسی آن این است:  سنگ صبور من کم زی – آزاد زی
با پیچیدن اسم آبی در راهرو پاسداران همه فهمیدند که یکی در این سلولها هست که اسمش آبی است و برایش کمین گذاشتند تا دختر آبی را پیدا کنند. سرانجام هم چشمهای آبی سوسن او را لو داد. و از آن به بعد دیگر زیر فشار و مراقبت پاسدارها بود و به بهانه های مختلف تو سلولش می ریختند و کتکش می زدند یا به اسم آبی به او دشنام می دادند. تصمیم گرفتیم  اسمش را عوض کنیم و از آن به بعد او را شقایق صدا می کردیم.
و سوسن صالحی - همان آبی سلول های انفرادی - نهایتاً مصداق همان جمله ای شد که آن برادر در آن غروب پائیزی فریاد زد:‌ کم زیست و اما آزاد زیست و در قتل عامهای سال ۶۷  در بهار عمر کوتاهش با اختیار آزاد زیستن به چوبه دار بوسه زد و سمبل و شاخصی برای همه زنان امروز میهن آخوند زده شد. زنانی که چه در سلولها و سیاهچالهای آخوندها و چه در تجمعات و تظاهرات اعتراضی شان در کوچه و خیابانهای میهن هم درس آزاد زیستن را می آموزند و هم آموزگار همه زنان به پاخاسته میهن خود هستند. 
بر آبی آزاده سلولها هزاران بار سلام و هزاران بار درود.

با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد
Telegram.me/shahidanAzadi

۱۳۹۵ تیر ۲۳, چهارشنبه

۱۳۹۵ تیر ۷, دوشنبه

۱۳۹۵ خرداد ۲۹, شنبه

مجاهد شهيد ... چمن آرا



مشخصات مجاهد شهيد... چمن آرا
محل تولد: قزوين
سن: 18
تحصيل: دانشجو
محل شهادت: قزوين
زمان شهادت: 1360

با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد
Telegram.me/shahidanAzadi

مجاهد شهيد - آزادي



مشخصات مجاهد شهيد - آزادي
محل تولد: قزوين
سن: 20
تحصيل: دانش آموز
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 

با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد
Telegram.me/shahidanAzadi

۱۳۹۵ خرداد ۲۶, چهارشنبه

۱۳۹۵ خرداد ۲۱, جمعه

مجاهد شهید علیرضا شیردل



مشخصات مجاهد شهید علیرضا شیردل
محل تولد: قزوین
سن: 25
تحصيل: دانشجو
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1364


با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد
Telegram.me/shahidanAzadi


مجاهد شهید احمد (محمد ـ حمید) مرادی



مشخصات مجاهد شهید احمد (محمد ـ حمید) مرادی
محل تولد: قزوین
سن: -
محل شهادت: قزوین
زمان شهادت: -

با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد
Telegram.me/shahidanAzadi

۱۳۹۵ خرداد ۱۷, دوشنبه

۱۳۹۵ خرداد ۷, جمعه

مجاهد شهید غلام مهدی کوهی جلالیان



مشخصات مجاهد شهید غلام مهدی کوهی جلالیان
محل تولد: قزوین
سن: 30
شغل: - 
تحصيل: دانشجو
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1366

با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد
Telegram.me/shahidanAzadi

مجاهد شهید قاسم علی (قاسم) جباری



مشخصات مجاهد شهید قاسم علی (قاسم) جباری
محل تولد: قزوین
سن: -
شغل: - 
تحصيل: رشته اقتصاد
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1361

با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد
Telegram.me/shahidanAzadi

۱۳۹۵ خرداد ۶, پنجشنبه

مجاهد شهید قاسم خدابنده


مشخصات مجاهد شهید قاسم خدابنده
محل تولد: قزوین
سن: 28
شغل: - 
تحصيل: -
محل شهادت: قزوین
زمان شهادت: 1367

با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد
Telegram.me/shahidanAzadi

مجاهد شهید رقیه جلغازی


مشخصات مجاهد شهید رقیه جلغازی
محل تولد: قزوین
سن: 19
شغل: - 
تحصيل: دانشجو
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1360


با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد
Telegram.me/shahidanAzadi

۱۳۹۵ خرداد ۵, چهارشنبه

۱۳۹۵ خرداد ۳, دوشنبه

۱۳۹۵ اردیبهشت ۳۱, جمعه

۱۳۹۵ اردیبهشت ۳۰, پنجشنبه

۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۶, یکشنبه

۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۰, دوشنبه

۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۸, شنبه

۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۶, پنجشنبه

مجاهد شهید محمد عامری زاده


مشخصات مجاهد شهید محمد عامری زاده
محل تولد: قزوین
سن: 31
شغل: معلم
تحصيل: دیپلم
محل شهادت: کرمانشاه
زمان شهادت: 1367

محمد عامری‌زاده در روستاهای بوئین زهرا معلم بود. از سال61 هوادار مجاهدین شد و به رادیو مجاهد گوش می‌کرد. شهریور سال65 از ایران خارج شد و مهر65 عازم منطقه گردید. پس از طی دوره‌های آموزش نظامی در هنگ آموزشی، در قسمت فرستندهٌ صدای مجاهد به فعالیت پرداخت. در عملیات فروغ جاویدان در تنگهٌ چهارزبر چندین‌بار در تهاجم به مزدوران رژیم شرکت کرد و شماری از آنان را به‌هلاکت رساند. سرانجام در یکی از درگیریها در نزدیکی تنگهٌ چهارزبر در دشت منتهی به اولین یال، مورد اصابت ترکش خمپارهٌ دشمن قرار گرفت و به‌شهادت رسیدوبه کهکشان جاودانه‌فروغهای آزادی پیوست.
«…ان‌الله یحب‌الذین یقاتلون فی‌سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص… به‌راستی که خداوند تکامل‌بخش دوست می‌دارد کسانی را که پیکار می‌کنند در راه او با صفهایی متشکل و منسجم و گویا که ایشانند بر بنیادی محکم و استوار… با اشراف به سختی و صعوبت راه سترگ و خونبار مجاهدین دست از جان شسته و کاملاً آگاهانه قدم در این راه مقدس نهادم… پس خدای را شکر می‌گذارم که بر من و بر خلق ما منت نهاد و این‌چنین سازمانی را با آن رهبری پاکباخته و فداکار بر میهن به‌خون‌تپیدهٌ ما ارزانی داشت… باشد که با فدای زندگی و خون ناچیزم در راه رهایی خلق و شکوفایی نوع انسان که همانا راه سازمان مجاهدین خلق ایران است، دین خود را هر چند اندک ادا کرده باشم…». وصیت‌نامهٌ ـ ‌9مهر65 تاریخ تولد‌: 1336 محل تولد‌:قزوین


با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد
Telegram.me/shahidanAzadi

مجاهد شهید فرامرز رشوند


مشخصات  مجاهد شهید فرامرز رشوند

تاریخ تولد: 1347 
محل تولد: الموت ـ قزوین
سن: 20
شغل: راننده
تحصيل: ابتدایی
محل شهادت: کرمانشاه
زمان شهادت: 1367

فرامرز رشوند، از سربازان پیوسته به ارتش آزادیبخش بود. وی اهل الموت قزوین و راننده بود. دو‌بار توسط سپاه و یک‌بار توسط ژاندارمری تحت امر رژیم خمینی دستگیر گردید. ‌بار سوم نیمه‌شب به خانه‌اش هجوم بردند و پس از دستگیری به جبهه‌های جنگ ضدمیهنی روانه‌اش کردند. در عملیات ارتش آزادیبخش در روز اول آذرماه سال66 در منطقهٌ پیرانشهر، بدون تردید، خود را به رزمندگان ارتش آزادی تسلیم کرد. او سپس خواستار پیوستن به ارتش آزادیبخش شد. می‌گفت نمی‌خواهم به ایران بروم. در زیر اختناق چه‌کار می‌توانم بکنم. با مجاهدین به ایران بازمی‌گردم. وقتی وارد صفوف رزمندگان شد، از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجید. در نبرد بزرگ فروغ جاویدان، مشتاقانه شرکت کرد و جانانه جنگید و سرانجام در یکی از نبردها در اوج شرف و افتخار به‌شهادت رسید.

با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد

Telegram.me/shahidanAzadi

۱۳۹۵ اردیبهشت ۲, پنجشنبه