ولی معینالدین سال۱۳۴۰ در قزوین متولد شد. تحصیلات خود را تا دیپلم به پایان رساند. در سال۵۹ با مجاهدین آشنا شد و در ارتباط با بخش دانشآموزی قرار گرفت. در خرداد۶۱ دستگیر شد و تا خرداد۶۶ در شکنجهگاههای اوین و قزلحصار بود. پس از زندان بلافاصله درصدد وصل به سازمان مجاهدین برآمد. در مهر۶۶ عازم منطقه مرزی شد و در تیپهای رزمی سازماندهی گردید. در نامهیی که به سازمان نوشت، تقاضا کرد که : «…من را به خط مقدم بفرستید تا به ندای برادر عزیزم مسعود که میگفت: هل من ناصر ینصرنی جواب مثبت داده باشم، تا بتوانم همدوش با خواهران و برادران مجاهدم سلاح بهدست گرفته و انتقام خون ۷۰هزار شهید و بیش از ۱۴۰هزار اسیر را گرفته و با مزدوران خمینی بجنگم و در این مسیر جانم را (که هدیهٌ کوچکی بیش نیست) فدای خلق و انقلاب نمایم. تا با خون خود به پیمانی که با خدای خود و خلق درزنجیرم بستهام وفا کنم». تقاضانامه ـ ۲آبان۶۶
مجاهد شهید ولی معینالدین با عزمی استوار و سری پرشور به کارزار فروغ جاویدان شتافت و خون پاکش را نثار آزادی خلق و میهن کرد. یکی از همرزمانش نوشته است: «…ولی همراه دیگر خواهران و برادرانش عاشقانه و جانانه میجنگید. پس از اینکه دشمن را از روی ارتفاع اول سمت راست و چپ تنگهٌ چهارزبر به عقبنشینی وادار کرده بودند، رژیم دست به واکنشهای دیوانهواری زده بود، اما او با آرامش و صلابت به نبرد خود ادامه میداد. پس از مدتی هنگام عبور از شیار کنار جاده بر اثر ترکش خمپارهٌ دشمن بهشهادت رسید. جسارت، صلابت و خشم و کین انقلابی ولی را در آن نبرد سخت هرگز فراموش نمیکنم…».
مجاهد شهید ولی معینالدین با عزمی استوار و سری پرشور به کارزار فروغ جاویدان شتافت و خون پاکش را نثار آزادی خلق و میهن کرد. یکی از همرزمانش نوشته است: «…ولی همراه دیگر خواهران و برادرانش عاشقانه و جانانه میجنگید. پس از اینکه دشمن را از روی ارتفاع اول سمت راست و چپ تنگهٌ چهارزبر به عقبنشینی وادار کرده بودند، رژیم دست به واکنشهای دیوانهواری زده بود، اما او با آرامش و صلابت به نبرد خود ادامه میداد. پس از مدتی هنگام عبور از شیار کنار جاده بر اثر ترکش خمپارهٌ دشمن بهشهادت رسید. جسارت، صلابت و خشم و کین انقلابی ولی را در آن نبرد سخت هرگز فراموش نمیکنم…».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر